Quantcast
Channel: prince of darkness
Viewing all articles
Browse latest Browse all 45

nightmare2 -eps3

$
0
0

قبل از اینکه بتوانم حرکتی بکنم لبانش به ارامی لبانم رالمس کرد مزه ی خون را احساس کردام اما کاملا متفاوت از تصورم بود.انقدر لذت بخش ودلپذیر بود که برای لحظه ای همه چیز را فراموش کردام ولبهایش را بوسیدام .خونی که به گلویم رسید گلویم را سوزاند وبه سلفه افتادم .                                                                                               

دستمالی را برداشتم و باقی مانده خون را ازروی لبم پاک کردام وروی تخت نشستم .               

تحمل ان فضا را نداشتم انگار دیوارها به حرکت درامدند .از روی تخت بلند شدم .حوله ام را برداشتم و وارد حمام شدم .در رابستم وپشت در نشستم .

دریک لحظه درد شدید درسرم پیچید به اب سرد پناه بردام .

.....................................................................

لباس پوشیدام وحوله را روی موهای خیسم انداختم.درحالی که از شدت درد سرم را فشارمیدادم وارد اتاق شدم .کسی در اتاق نبود.روی تخت دراز کشیدام وبدنم را جمع کردام

................................................................................................

بیدارشدم موهایم کشیده میشد .سعی کردام موهایم را از شر کشیده شدن خلاص کنم اما باز کشیده میشد با دلخوری چشمانم را باز کردام وبه پشت سرم نگاه کردام

دنییل گوشه تخت پشت سرم نشسته بود سعی داشت با حوله موهایم را خشک کند

دنییل:با موهای خیس میخوابی سرما میخوری سربه هوا

با بی تفاوتی برگشتم  وپتو را کشیدام روی سرم .احساس بدی داشتم .عجیب بود

اشک در چشمانم حلقه زد کم کم شروع به سرازیر شدن کرد سعی کردام جلوی حق حقم را بگیرم وصدایم را خفه کنم

اما شروع به لرزیدن کردام وکم کم صدای گریه ام بلند شد .پتو را از روی سرم کنار زد وبا تعجب گفت:چته؟؟؟

چرا گریه میکنی؟؟

پتو را از دستش کشیدام ودوباره روی سرم انداختم .دوباره پتو را کشید وگفت:این جوری نمیشه .بگو ببینم چته؟

پتو را کنار زدام وخواستم برم سمت دستشویی .دوستم را گرفت وگفت:فرار نکن .اول بگو بعد هرجا میخواهی برو(دستشویی!!!!!!)

دستمو کشیدام وگفتم :ولم کن .دست از سرم بردار

توی صورتم نگاه کرد وگفت :فکر کنم الان متوجه قضیه شدم .به خاطر اون قضیه است که ناراحتی

اگه به خاطر اونه که ......

پریدام وسط حرفش وگفتم: نمیخواهم بشنوم

دوباره سعی کردام تا دستم را رها کنم اما محکمتر دستم را گرفت

با التماس گفتم:ولم کن

دستم را ول کرد .نشستم روی زمین  وزانوهایم را دربغل گرفتم وسرم را گذاشتم روی زانوهایم

اشک هایم زانوهایم راخیس میکرد.سرم را بلند کرد .باانگشتانش اشک هایم را پاک کرد دستش را کنار زدم

بی توجه به رفتارم دستم را گرفت وبه زور بلند کرد ودراغوش گرفت .هرچه قدر سعی میکردام از اغوشش بیرون بیایم بیفایده بود .به سینه اش مشت میکوبیدام  تا خودم را ازاد کنم اما دست بردار نبود

با تمام توانم اخرین مشت را کوبیدام وگفتم:ازت متنرممممممممممممممممم

تسلیم شدام دیگر توانی برای جنگیدن نداشتم .

.................................................................................

بمون تو خماری


Viewing all articles
Browse latest Browse all 45


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>