الان با دایل اپ اومدم مردم تا این پست رو بذارم
:ضد حال .:به جای غر زدن بیا بریم
بار ها رو تحویل گرفتیم ودر حال خروج از فرودگاه بودیم که چند تا دختر را دیدیم که در حال حرف زدن وخندیدن باهم بودن .
دلم گرفت ودوباره زدم زیر گریه .
دنییل:اییییییییییییی خدا.خفمون کرد .نمیدونم این اشک هارو از کجا مییاره .مگه چشمات به دریا وصله ؟؟
:به ...تو... چه .(با لحن گریه)
سوار تاکسی شدیم راننده منتظر ادرس بود (به کره ای راننده ادرس میپرسه)
دنییل:تو جوابشو رو بده
:چرا من؟؟!
:چون تویی که مارو خفه کردی انقدر سریال وانیمه وموزیک ویدیو کره ای دیدی!!!
حالا جوابش رو بده
:مگه من بلدم صحبت کنم .چه ربطی داره
رو به راننده کردام وگفتم:انیو سیو..(سلام)
:چیه حالا راحت شدی همین رو بلد بودم
دنییل رو به راننده:can u speak english?
:yes i can
دنییل:میگم این یارو یه چیزیش میشه ها سه ساعت مارو معطل کرده هی هم کرده ای صحبت میکنه.اونوقت اینگلیسی هم بلده
:درحالی که گریه میکردام خندیدم
دنییل :ای خدا نمیدونم چه گناهی کردام که باید با دوتا خل همسفرشم این که معلوم نیست داره میخنه یا گریه میکنه .اونم که مجسمه صداش در نمییاد .اینم از راننده که مارو مسخره کرده
روبه راننده:لطفا برید به یکی هتل های عالیتون
.........................
دوتا اتاق گرفتیم .دنییل وکوین تو یک اتاق بودند .ومن هم...
در اتاق رو باز کردام .مستخدم وسایل رو در اتاق گذاشت ورفت
خودم را پرت کردام روی تخت .خیلی خسته بودم .ناخوداگاه به یاد روزی افتادم که با دوست های عزیزم به سفر رفته بودیم
قلبم درد گرفت ارام شروع به اشک ریختن کردام وخاطراتم را درذهنم مرور کردم
انقدر گریه کردام تا خوابم برد .وقتی بیدارشدم تقریبا ساعت 4 بعد از ظهر بود
به سمت دستشویی رفتم صورتم رااب زدم ودر اینه به خودم خیره شدم
چشمام قرمز شده بود .(این تیکه رفته تو فاز افسرگی شدید)
دلم نمیخواست هیچ کاری بکنم فقط دلم میخواست بگیرم بخوابم تا از مسئله پرت شم
دوباره به تخت برگشتم خوابم نمیبرد ولی انقدر گریه کردام تا چشمانم خسته شد وخوابم برد
نزدیک های ظهر بود که از خواب بیدارشدم .
سردرد شدید داشتم وحالم خوب نبود
تقریبا دوروز بود که هیچ چیز نخورده بودم کمی گشنه ام بود ولی دلم نمیخواست چیزی بخورم
.....................................................................
دوروزبعد
هنوز درهمان حال بودم روزها به یک نقطه خیره میشدم وگریه میکردام
سردرد هم به دلیل گریه هایم تمامی نداشت.گوشی ام را خاموش کرده بودم واگر هم کسی در میزد جواب نمیدادم
اون روز مثل هر روز در اتاقم نشسته بودم که صدای در بلند شد بی توجه نشسته بودم وبه دیوار خیره شده بودام.
اما صدای درمتوقف نمیشد صبرکردام تا رویش کم شود وخودش بیخیال شود وبرود اما دست بردار نبود.تقریبا یکساعت میشد که درحال درزدن بود
با عصابنیت ودر حالی که سرم را گرفته بودم بلند شدم ودر رو باشدت باز کردام
:بله؟؟؟؟؟؟
دنییل جیغ کوتاهی کشید (مثل این زن هایی که بهشون میگن خاله زنک تصور کنید):خدامرگم بده
:بله؟؟؟؟؟چیکارداری؟؟؟
:ببخشید جناب قودزیلا
شما پریسا رو خوردید؟؟؟
نه فکر نمیکنم خورده باشیش خورده بودی انقدر لاغر نبودی
:میشه دست از مسخره بازی برداری وحرفت رو بزنی
:اخه قیافت یک جوریه ادم میبینتت همه چی یادش میره
به سمت اینه اتاق رفتم اصلا نمیتونستم باور کنم که به این شکل دراومده باشم
زیر چشمام سیاه شده بود وصورتم لاغر شده بود چشمام قرمز بود وباد کرده بود
:مرض داری گوشیت رو خاموش کردی فکر کردام مردی!!
یک دیقه صبر کن الان مییام
در روبستم روی تخت نشستم سرگیجه داشتم ازشدت ضعف چشمانم بسته شد
صدای پچ پچی رو از نزدیک شندیدم
به زور چشمانم رو باز کردام .دنییل وکوین درفاصله ای نه چندان دور به تخت ایستاده بودند
دنییل:ا.....بیدارشدی؟
به سمت تخت اومد وروی تخت نشست
دنییل:متاسفم که این کار رومیکنم ولی تنها راهه
باکنجکاوی تو چشماش خیره شده بودم فکر میکردام داره شوخی میکنه
چشمانش قرمز شد وبرق خاصی به خود گرفت
:خوب تو چشمام نگاه کن
باید فراموش میکنی که چه اتفاقی برای دوست هات افتاده دوست هات رو به یاد داری ولی فکر میکنی که بعد ازیه دعوای سخت اون ها به یک اکادمی دیگه رفتن اما اصلا از رفتنشون ناراحت نیستی
مثل ادم های مسخ شده تو چشماش نگاه میکردام ونمیتونستم کاری بکنم
.....................................................................................................
چشمام رو باز کردام احساس ضعف شدیدی میکردام بلند شدم ودر اینه به خودم نگاه کردام چشمام قرمز شده بود ومیسوخت .از دیدن خودم ترسیدام
به حمام رفتم ولباسم را عوض کردام بدنم سرحال ترشده بود وچهره ام به حالت قبل نزدیک تر ولی هنوز کمی چشمانم پف داشت
درزدند
در را باز کردام.
دنییل:برات غذا اوردیم
غذا ها رو روی میز گذاشت وروی صندلی نشستند
با اشتیاق شروع به غذا خوردن کردام انقدر که انگار تازه یادم افتاده بود گرسنه هستم
به اندازه ی دونفر غذا خورده بودم ولی باز گرسنه بودم
ظرف غذای دنییل را که تازه باز کرده بود تا شروع کند از زیر دستش کشیدام وشروع به خوردن کردام
دنییل:هیییییییییییییییی
میگم اگه ما اصیلیم این دیگه چیه(رو به کوین)
این قودزیلا هم نیست .میترسم غذاش که تموم شد مار و هم بخوره
:نترس هر کی رو بخورم تو رو نمیخورم
:دلت هم بخواهد
:دلم اصلا نمیخواهد حتی اگر تو قحطی گیر کنم
:دنییل بیا
:این چیه
:کوری بلیط کنسرته !!
بلیط رو باز کردام با دیدن اسم گروه .......
جیغ بلندی کشیدام ومثل بچه های کوچیک شروع به دویدن در اتاق کردام