دارکو:دوباره همدیگر رودیدیم
:ا
فکر کنم دوباره وقتشه که به خونی که تو رگهات جاریه یه حالی بدیم نه؟
:نه مرسی اینها اصولا با حال کردن رابطه خوبی ندارن
انقدر عقب عقب رفتم تا به دیوار رسیدم
دارکو:دیگه وقتشه نمیخواهی خداحافظی کنی
لبخندی حاکی از شیطنت زد که دندان های نیشش را نمایان کرد
خواستم جیغ بزنم که.......
:خانوم ............خانوم ...............رسیدیم
:اخ ببخشید خوابم برده بود خوب چه قدر باید پول بدم ؟
..........
.......
از ماشین پیاده شدم ودر رو بستم
خدا رو شکر کردام که فقط یک کابوس بود
هنوز میلرزیدم .سرعتم را بیشتر کردام
..........................
کلید در را چرخاندم ووارد خانه(همون خوابگاهه)شدم .
چراغ ها خاموش بود ارام به سمت اتاق اول رفتم .دستگیره در را چرخاندم و وسایل ولباسی را که دستم بود روی زمین پرت کردام(مامانم سرهمین مسئله که هر وقت میرسم خونه همه وسایلم رو پرت میکنم با من درگیره)
لباس خوابم رو پوشیدام وروی تخت دراز کشیدام .خیلی زود خوابم برد
.....................................................................................................................................................
چشم هایم را به سختی باز کردام وکش وقوسی به بدنم دادم وبه سختی از روی تخت بلند شدام .حضور دو دختر در اتاق توجه ام رو جلب کرد .سلام کوتاهی کردام و به سمت حموم رفتم
............................................................................................................
در حالی که موهایم را خشک میکردام وارد اتاق شدام .
:اووووووووووووم .ااا اااااااااااااا خوب .من پریساام .از اشنایی باهاتون خوش بختم
: ـ من مژده هستم .راستی مگه پریسا اسم ایرانی نیست ؟منم خوشبختم (مژده بعد از هزار سال بالاخره اومدی تو داستان)
:چرا اخه بابام ایرانی هست به خاطر همین اسمم رو ایرانی گذاشتن .
:من هم ..... هستم .خوشبختم (این یکی رو قسمت بعد میگم اسمشو اخه فعلا چیزی در نظر ندارم اگه کسی میخواهد جای این شخصیت داستان باشه بگه بذارمش ولی اسمی که میخواهد با این که چه شکلی باشه ومال چه کشوری وچه خصوصیاتی داشته باشه رو بگه)
مژده و..:ما داریم میریم مدرسه .مییای؟
:مگه امروز تعطیل نبود؟؟؟؟؟؟
:چرا کلاس تشکیل نمیشه ولی وظیفه ی تزیین مدرسه که به عهده ی ماست.
:پس صبر کنین من هم بیام.الان حاضر میشم
:من حاضرم
.........................................................................................................................................................
در مدرسه
بالای نردبان ایستاده بودم وداشتم ریسه را به سقف وصل میکردام .تقریبا کارم تموم شده بود که پایم لیز خورد واز نردبان افتادم پایین
(غروب اومدم زیر پرده ای رو بکشم .همیشه مثل این امازونی ها میپرم رو دسته ی مبل وبعدش هم رو میز واون یکی مبل تا کامل بکشمش (اخه زیر پنجره مون یک مبل ویک میز عسلی ویک مبل دیگه است)تاریک بود ندیدم وقتی خواستم بپرم رو اون یکی مبل ندیدم پام رو گذاشتم رو هوا درنتیجه افتادم وپاهام به میز خوردوپرده رو هم اوردم با خودم پایین وداغون شد الان پام باد کرده وخیلی درد میکنه .خلاصه ده دیقه دور اتاق از درد بندری میرفتم .)
درحال افتادن که بودم پام به میزی که اون جا بود گیر کرد ویک لحظه پام یک صدای تقی داد ودردشدیدی گرفت .طوری که وقتی روی زمین افتادم از درد گریه میکردام وجیغ میزدام .
انقدر درد پام شدید بود که حتی نمیتونستم بشینم .
+:حالت خوبه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:نه نمیتونم تکون بخورم
\:حالا چیکارش کنیم اینو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کوین:چیشده چرا شما ها این جا جمع شدید ؟
ـو+و\و(ؤ×ؤ:از نردبون افتاده پایین نمیتونه تکون بخوره
کوین :پری بذار کمکت کنم بشینی
:نه نمیتونم بشینم خیلی درد دارم .فکر کنم پام در رفته
کوین:صبرکن الان زنگ میزنم به دنییل .دنی بلده جا بندازه استخون رو
:بجنب
...............................................................................................................................................................
دنییل :چ..ی ..شده ؟ (درحال نفس نفس زدنه .)
:از بالای نردبون افتادم احساس میکنم استخون پام جابه جا شده خیلی درد داره .
دنی:این جا ؟
:نه
ـ:این جا؟
:نه بالا تره.
ـ:این جا؟
:نه خیلی بالاتره .
:ببینم مگه کمرت در رفته که هرچی من میگم میگی بالاتر.
خوب خودت نشون بده
:اینجا (به بالای پام اشاره کردام لازم به توضیح که نیست؟)
دنی :مطمئنی میتونم جاش بندازم ؟
:اگه مطمئن نیستی پس مرض داری منو الاف کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یکی زنگ بزنه اورژانس تا من شهید نشدام!
:باشه بابا الان جا میندازم
:هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی این چه کاریه میکنی؟ منحرف!!!
دنی:مگه خودت نگفتی جابنداز ؟
:اره ولی فکر نمیکنم گفته باشم میتونی دستت رو ببری زیر دامنم