چشم که باز کردام توماشین دربغل کسی نشسته بودم .سرم را به سینه اش تکیه داده بودم .انقدر گیچ وخسته بودم که توانایی حرکت زیاد نداشتم .تب کرده بودم .تمام بدنم میسوخت .
از تب درحال اتش گرفتن بودم .سرمو به سختی بلند کردام .دربغل دنییل بودم .اطرافمو نگاه کردام .کوین کنار دنییل با کمی فاصله نشسته بودراننده مردی تقریبا مسن بود .
با سختی از بغلش کشیدام بیرون وروی صندلی نشستم
:میشه پنجره رو باز کنی .خیلی گرمه
پنجره باز شد اما از سرما به لرزه افتادم
دستم را دراز کردام وپنجره را بستم اما انگار در اتش افتادم .چند بار پنجره را باز
وبسته کردام .فایده ای نداشت یا سرما میلرزیدام یا ازگرما اتش میگرفتم
دنییل دستش را روی پیشانیم گذاشت وگفت:حالت خوبه؟انگارپیشونیت اتیش گرفته .کم مونده بخار بدی بیرون
خواست دستش را بردارد که دستش را گرفتم وروی پیشانیم نگه داشتم .سرمای دستش کمی اتشم را اروم میکرد
باتعجب نگاهم کرد .
در جواب نگاهش گفتم:دستت خیلی سرده حداقل یکم ارومم میکنه .
_:خب پنجره رو باز میکنم
:اخه لرز میکنم
_:پس تب ولرز کردی
میخواهی یک کار کنم تبت پایین بیاد؟
:اخه چه کاری تو این بیابون؟
باشه .
دکمه های لباسش رو بازکرد وگفت:حالا نوبت توهه
:فکر کنم حال توه بده نه من!
_:فقط دستم نیست که سرده .مثل اینکه یادت رفته من مثل تو نیستم
تبت بالاست اگه تبت رو پایین نیاریم تو این چند ساعتی که مونده تا برسیم سئول(داستان هنوز تو کره است سئول پایتخت کره)که یک بلایی سرت مییاد
((تب اگر جدی گرفته نشه وکاری برای پایین اوردن دمای بدنتون نکنید به بدن اسیب میزنه .مثل ناشنوا شدن )
تواین بیابون هم که چیزی نداریم .
بذار کمکت کنم
کمی نزدیک تر شد تا دکمه های لباسمو باز کنه.دستشو پس زدم ومانعش شدم
.این دفعه خودش دستمو پس زد.اما این دفعه نمیتونستم مانعش بشم دوتا دکمه ی اول راکه باز کرد شروع کردام به جیغ وگریه
کوین برگشت سمتم ومحکم خوابوند زیر گوشم .درحالی که با یک دست صورتم را گرفته بودم باچشمانی خیس ومتعجب نگاهش کردام
درحالی که با اعصبانیت نگاهم میکرد گفت:حد خودتو بدون .زیادی باهات خوب تا کرده که خودتو گرفتی . گرمای بدنت بیشتر از اون که تورو اذیت کنه دنییلو اذیت میکنه .اگه حتی یک اتفاق کوچیک هم بیفته چون این جا ما مسئولیم اکادمی ما رو مجازات میکنه .یکم سعی ک..
دنییل درحالی که موهاشو از روی صورتش کنار میزد حرفشو قطع کرد وگفت:بسه دیگه فهمید.نمیخواهد شلوغش کنی
سرم را انداختم پایین احساس بدی داشتم .خورد شده بودم
دنییل ازروی صندلی بلندام کرد وروی پایش نشاند.هیچ حرکتی نمیکردام .پارچه ی نسبتا بزرگی رو که روی صندلی جلو بود را برداشت وروی شانه ام انداخت .(مثل پتو که دورت جمع میکنی )
لباسم را در اورد وبه خودش تکیه داد
.سرمای تنش نمیذاشت داغی تنم ازارم دهد.اغوشش برایم ارامش بخش بود سرم را گذاشتم روی شانه اش .چشمانم را بستم وباارامش خوابیدم
...................................................
خ خ خ خ خخخ