قسمت 10
چشانم را باز کردام.سارا در کنارم نشسته بود وچشمانش را بسته بود .ارام صدایش زدم جوابم را نداد .
دلم نیامد از خواب بیدارش کنم .چشمانم را بستم و دستم را بر روی دلم گذاشتم زخم عمیقم پانسمان شده بود .چشمانم انقدر سنگین بود که بدونه هیچ تلاشی خودم را در اغوش خواب رها کردام .
وقتی چشمانم را باز کردام چراغی که در چادر گذاشته بودیم خاموش بود وهمه در خواب بودند.
گوشیم را از جیبم در اوردام وبه ساعت نگاه کردام ساعت دو نصفه شب بود.
خوابم نمی امد کل روز را خوابیده بودم .یک دستم را بر روی دلم گذاشتم و دست دیگرم را بروی زمین وبه ارامی بلند شدم .درد را احساس کردام اما تسلیمش نشدم چراغ قوه را برداشتم وبه ارامی از چادر بیرون امدم
کمی جلوتر اتش روشن بود وتعدادی صندلی در کنار اتش چیده شده بود .لباسم را محکم به خودم پیچیدم تا از لرزشم جلوگیری کنم کنار اتش نشستم ودستانم را جلوی شعله های بلندش گرفتم
تا گرم شوم .
در افکارم بودم که صدایی اشنا مرا از افکارم بیرون اورد .
دنییل:میتونم بشینم؟
:مگه تا حالا برای چیزی از من اجازه گرفتی؟
ـ:گرسنت نیست؟ اخه امروز چیزی نخوردی
بیا این ساندویج رو بخور برات نگه داشتم
:مرسی مامان بزرگ
ـ:دلت چه طوره؟
:به لطف پسر عموت که این بلا رو سرم اورد درد میکنه
ـ:چی؟
خب اون موقع که من رفته بودم جنگل .... وموضوع رو برایش تعریف کردام (اون موقع که شخصیت اصلی تو جنگل یک مرد رو پشت سرش میبینه وبیهوش میشه .وقتی بیدار میشه کمی بعد کوین رو میبینه فکر میکنه اون مرد و کسی که جای دندوناش رو گردنشه کوینه .اگه یادتون باشه وقتی کوین رو میبینه دهن و لباسش یکم خونی بوده )
ـ:خوب .. در واقعه تو کاملا در اشتباهی
خیلی کم پیش مییاد که خون ادم بخوره اونم بخاطر اینکه توانش رو از دست نده اونم فقط بعضی دوشنبه ها(فقط دوشنبه شب ها تو مدرسه مراسم برگزار میشه واجازه دارن که خون بخورن)
اون موقع حتما خون یک حیونی رو خورده بوده .هر دفعه مییایم جنگل این کارو میکنه
:پس اون مرد کی بود ؟
ـ:نمیدونم ولی نمیتونه از مسئول ها یا دانش اموز ها باشه اینجا هیشکی قانون رو زیر پا نمیذاره
تا وقتی این جا هستیم تنها بیرون نرو .
در حالی که ساندوجم رو گاز میزدم سرم روبه نشانه ی موافقت تکون دادم.
ـ:ویک چیز دیگه ما در مورد اتفاقی که برات افتاده به کسی چیزی نگفتیم خودت که میدونی باید چه جوری رفتار کنی
:اوهوم نمیذارم کسی بفهمه
-:حالا دیگه پاشو برو بخواب که دیره
:نه حالا که یک روز رو از دست دادم میخوام لااقل از این چند ساعت استفاده کنم
ـ:تاریخ رفتنمون عوض شد ولی برگشتنمون نه .یعنی همون یکشنبه (میشه فردای اونروز)برمی گردیم.
من دارم برمیگردام چادر .احساس سر گیجه میکنم.بهتره برم یکم استراحت کنم
ـ:باشه.شبت بخیر
.............................................................................................................