سلام
برید ادامه
این عکس رو هم خیلییییییییی

زیپ چادر را به ارامی باز کردام تا کسی را از خواب بیدار نکنم .هندزفری را به گوشی ام وصل کردام و اهنگ شات اپ (گروه u kissخونده با اینکه قدیمیه خیلی از این اهنگ خوشم مییاد .الانم دارم گوشش میدم)را پخش کردام و کتاب بیداری (جلد یک خاطرات یک خون اشام)را از کیفم در اوردم ومشغول خواندن شدم .بیش از نصف کتاب را خوانده بودم که خوابم برد.
تا موقعی که از خواب بیدارشوم هندزفیری درگوشم بود .وقتی اهنگ ستپ (مال کارا تضمین میکنم اگه با صدای بلند 5 یا 6 بار گوش کنید کلتون منفجر بشه)پخش شد مثل برق گرفته ها از جایم پریدم
بچه ها انقدر خندیدند که سرخ شدند .
سارا:قربون دست این هندزفیری که کار مارو راحت کرد وگرنه عزرائیل رو هم مییووردیم نمیتونست بیدارت کنه
انیا:پاشو میخواییم بریم بیرون
:هورااااااااااااااااااااااااااا
ملینا:الهی بمیرم که کل عمرت رو تو این چادر حبس بودی .تو که هیچ جا نرفتی.
فقط کل عمرت در حال گشت وگذار بودی
:میبینی چه مظلومم
سارا :پاشین حاضر شین که میخواییم زود برگردیم
بعد از یک ربع راه افتادیم .
گوشیم را از جیبم دراوردم ویک اس ام اس به کوین فرستادم .میخواستم به خاطر فکری که درموردش کردام معذرت بخواهم وخیال خودم را راهت کنم
نزدیکه جنگل بودیم که او را دیدم برایش دست تکون دادم .
سارا:مهمون دعوت میکنی لااقل یک خبر بده
:خبر .مهمون دعوت کردام
سارا:
:سلام .مرسی که اومدی
کوین:سلام بچه ها
دنییل :سلام
:چرا این رو با خودت اوردی؟
کوین:اومد دیگه .چیکارش کنم
دنییل:واقعا ممنون از استقبال گرمت .حالا میخواهید کجا برید
ملینا:میخواهیم بریم جنگل رو بگردیم
:بهتره وقت رو هدر ندیم .راه بیفتید
ده دقیقه ای میشد که وارد جنگل شده بودیم که یک خرگوش کوچک وناز را دیدم
:برام براش دار
دنییل:چرا خودت بر نمیداری؟مگه من نوکرتم
:اخ اصلا حواسم نبود که دیروز تو زخم خوردی.برشدار دیگه من که نمیتونم خم شم
تا خرگوش را از زمین برداشت خرگوش خودش را خالی کرد(این تیکه که لازم به توضیح نیست)
:
سارا:
ملینا:
کوین:
انیا:
خرگوش را از دستش گرفتم و در حالی که سعی میکردم جلوی خنده ام رو بگیرم به خرگوش گفتم:کارت عالی بود
دنییل:من میخواهم برگردم باید لباسم رو عوض کنم
:بچه ها معجزه یک روز میخواهد دست از سرما برداره
_:نه عزیزم .الان میرم عوض میکنم برمیگردم
:کوفت
-:چی گفتی؟
:گفتم بهتره ما زودتر بریم
تا موقع ناهار در جنگل گشتیم خوش گذراندیم و خندیدیم .در هنگام برگشت قضیه را برای کوین تعریف کردام و به خاطر افکارم و رفتارم از او معذرت خواستم
نزدیک چادر ها بودیم که صدای زنگ اس ام اس گوشیم بلند شد .
متن اس ام اس:منو می پیچونی ؟فقط دعا کن نبینمت که میکشمت!!
با عجله خرگوش را به دست سارا دادم وگفتم من زودتر میرم اگه دنییل رو دیدید نگید من کجام
و راهم را جدا کردام وبه سمت چادر دویدم. نزدیک چادر بودم که یکی از بچه ها برایم زیر پایی گرفت .بهشدت زمین خوردام و درد را در دلم احساس کردام .دستم را بر روی دلم گذاشتم تا با فشار مقداری از درد به کاهم اما دستم خونی شد
دنییل:خوبی؟
سرم را به سمتش برگرداندم وبا بغض گفتم
..........................................................................................................