Quantcast
Channel: prince of darkness
Viewing all articles
Browse latest Browse all 45

داستان خون اشامی کابوس(nightmare)قسمت 13

$
0
0
سلام باقسمت13 اومدم بچه ها اون گلهایی که میخونن یک نظر بذارن میخواهم ببینم چند نفر میخونن

اگه حوصله ندارید یک نقطه هم بذارید کافیه فقط میخواهم ببینم چند نفر میخونن


ادامه مطلب


میتونم بشینم؟

سرش رابه نشانه ی تاکید تکان داد

:عجیبه؟؟؟

دست از بازی برداشت وبا چشمان مشکی اش در چشمانم خیره شدوپرسید:چی عجیبه؟؟

:اینکه تولیوانت خون نیست(این جمله رو با حالت غلط کردام میگه)

:خب؟!!

:ا...اا..

صدای زنگ موبایلم بلند شد

:الو

ملینا:کوشییییی تو پس ؟یه میز خالی شده ما اون جا نشستیم بیا میز3 .

:باشه الان مییام

گوشی را قطع کردام وخرگوش وسینی غذایم را برداشتم ودر حالی که از روی صندلی بلند میشدم گفتم م:من باید برم.ببخشید .بچه ها میز خالی پیدا کردن .بازم مرسی.

به سمت میز 3 رفتم سینی را بر روی میز گذاشتم ودرحالی که خرگوش را بر روی پای سارا میگذاشتم گفتم :جمعتون جمع بود گلتون کم بود.

ملینا:جمععون جمع بود گلم هم داشت خل نداشتیم که با پای خودش اومد

ـ:

............

بعد از صرف غذا سوار ماشین شدیم وبه خوابگاه برگشتیم.

قرصی را که دکتر تجویز کرده بود راخوردام .بر روی تخت دراز کشیدام وخوابم برد

صبح روز بعد با بی حوصله گی از خواب بیدار شدم.به ساعت نگاه کردام وجیغ بنفشی کشیدام

باسرعت زیاد حاضر شدم

از معلم معذرت خواستم وبه سمت ته کلاس رفتم وصندلی را عقب کشیدام ونشستم

دنییل:به به خانوم چه عجب اومدی ؟میذاشتی شب مییومدی

-:الانم دیر نشده میتونم برم شب بیام

بادیدن چهره عصبانی معلم رویم را به طرف کلاس برگرداندم

درس واقعا کسل کننده بود وکلاس به کندی میگذشت.

بعد از کلاس مستقیم به خوابگاه برگشتم.بدونه اینکه لباسم را عوض کنم بر روی تخت دراز کشیدام وخوابم برد.

نیمه شب بود که از خواب بیدار شدم.تمایل شدیدی به بیرون رفتن داشتم.سویشرتم را برداشتم

واز خوابگاه بیرون زدم.قدم زنان به سمت دریا رفتم.ساحل در شب واقعا زیبا وتاثیر گذار بود

بر روی شن های خنک ساحل نشستم وغرق در فکر شدم.

امواج دریا صدایم میکردند.از روی شن ها  بلند شدم وبه سمت دریا رفتم اب تقریبا تا زیر شکم ام بالا امده بود.باد صورتم را نوازش میکرد وموهایم را به پرواز در می اورد.صدایی را شنیدم برگشتم اما کسی را ندیدم .چشمانم را بستم وبه صدای دریا گوش سپردام اما صدا باز تکرار شد.

کمی ترسیدام وتصمیم گرفتم به خوابگاه برگردام صدا بیشتر وبلند تر شده بود.سرعتم را بیشتر کردام وبه سمت خوابگاه شروع به دویدن کردام.در حالی که می دویدام سرم را برگردانندام تا پشت سرم رانگاه کنم.همان موقع به کسی برخورد کردام ودر حال افتادن بودم که کمرم راگرفت .جیغ کشیدام وسرم را به طرفش برگردانندم

:



                                                          پریسا ب

......................................................................................

گفتم یکم خماری بدم .البته شماهاکه نظر نمیذارین دارم نتیجه میگیرم هیشکی داستانم رو نمیخونه


Viewing all articles
Browse latest Browse all 45

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>