
در مقابلم پسری قد بلند با مو های کوتاه قرمز وچشمانی به رنگ سیاهی شب ایستاده بود
:دوباره به هم رسیدیم(این جمله رو با لبخندی همراه با شیطنت میگه)
:ببخشید ولی من باید برگردام خوابگاه
ـ:چرا انقدر زود باهات کار دارم
:ولی من فکر نمیکنم با شما کاری داشته باشم
من شما رو نمیشناسم
ـ:واقعا؟؟؟
پس خیلی کند ذهنی (بچه پرووووو)
دستش رو جلو اورد وروی جایی از شکمم که زخم شده بود گذاشت وگفت یعنی واقعا اون شب تو جنگل رویادت نمییاد که داشتی از دستم فرار میکردی و افتادی رو اون شاخه که این جوری صدمه دیدی؟
دستش را از روی شکمم برداشت وموهایم را از روی گردنم کنار زد وگفت:
جای دندون هام هم که روی گردنت بود خوب شده
مو های بدنم از ترس سیخ شده بود وبدنم سنگین.
:میخواهم برات یاداوریش کنم
تمام توانم را جمع کردام اما تنها کاری که میتوانستم انجام دهم عقب رفتن بود.
:چرا میترسی ؟نگران نباش سعی میکنم یه جوری گازت بگیرم که دیگه فراموش نکنی
لحظه ای دور واطرافم را به امید کمک نگاه کردام اما در ان ساعت شب هیچ کس بیرون نبود.
وقتی سرم را برگرداندم نبود .دستی ازپشت دور کمرم حلقه شد
جیغ زدم وسعی کردام با تقلا کردن خودم را از دستش خلاص کنم اما هرچه تقلا میکردام حلقه ی دستش تنگ تر میشد .
گردنم را
گرفت سرش را بالا برد ودندهای نیشش را محکم در گردنم فرو برد خون گرم بر
گردنم جاری شد.هیچ کاری از دستم ساخته نبود .تسلیم شدم و چشمانم را بستم
فشارم درحال پایین امدن بود ودست وپاهایم سرد شده بود .
لرزشی را در جیب شلوارم احساس کردام .چشمانم را باز کردام وارام گوشی را از جیبم بیرون کشیدام وصل کردام وبا تمام توانم داد زدام کمک من تو ساحلم.صدای سارا ازپشت گوشی بلند شد که با وحشت اسمم را صدا میکرد .
دندان هایش را از گردن بیرون کشید وباعصبانیت گوشی را ازدستم گرفت وبه سمتی پرت کرد.
:دختره ی دیوونه ....
.
.
(قسمت بعد مشخص میشه که کی اومده):این جا چه خبره؟؟!!!